زمین خوردن رونیا جون
سلام به همه دوستان خوبم و و دو دختر گل خودم گلهای من چند روز پیش افطاری خونه خاله جون محجوب رفته بودیم ، رها شما که از صبحش منتظر این موقع بود ی سر از پا نمی شناختی ، کلی کادو گرفتی ، خاله جون محدثه برات عروسک و خاله فاطی برات یک بال فرشته و... خریده بود تو و دیانا این بالها رو به پشتتون می بستید و دور حال می چرخیدین و می گفتین ما فرشته هستم ، ما فرشته هستیم ، برا رونیا هم خاله جون محدثه یک عروسک بادی بزرگ به شکل گاو خریده بود که تو و دیانا همش سوارش می شدیدن ، خلاصه بعد از کلی بازی کردن به خونه آمدیم ، و سریع رفتیم که بخوابیم ، برقها رو خاموش کردیم و بابایی داشت نماز می خواند و رونیا پیش بابایی بود ، یکدفعه رونیا ...
نویسنده :
مامان
11:42