رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

وروجکهای من

سلام به همگی الخصوص دو وروجک مامان می خوام یکم از این دو گل خوشگل خودم بگم از شیطنتاشون ، بزرگ شدنشون و... گل اولم رها خانوم دیگه برای خودش خانمی شده دیگه چیزی به تولد 5 سالگیش نموده تصمیم دارم تولدشو تو مهد کودک بگیریم ، تو فکرم که برای  تولدش چی بخرم ، خیلی کنجکاو شده و هر چیزی رو سئوال می کنه و همش به من میگه ، این یعنی چی ؟؟ بعضی اوقات سئوالاتی می کنه که نمی دونم چی جوابشو بدم خیلی به من وابسته هست ، خیلی سعی می کنم  این وابستگیشو کمتر کنم ، فکر کنم با دادن مسئولیت بهش یکم موفق شدم ، گل دومم رونیا خانوم که دیگه بزرگ و خانوم شده الان یکسال نیم رو رد کرده ، کارهاشو دوست داره خودش انجام بده مخصوصاً غذا خوردن ، مثل ...
13 شهريور 1395

پریدن رها از دایو

سلام به همه دوستان و دخترهای گل و گلاب خودم  حالتون چطوره ، انشاءالله هر جا که باشید تنتون سالم و روح و روانتون شاد باشه ، دختر های گل من چطورند ، مامانی فدای این دو دختر بره که اینقدر شیطون بلا شدند ، رهای شجاع من هر روز بزرگ و بزرگتر می شه ، هفته پیش ( 95/5/18) جلسه اول از شنای مرحله دوم شروع شده کرد، بعداظهر با رها رفتیم شنا ، رها رو به معلمش ( خانم زهرا یوسف تبار) تحویل دادم و تو سالن منتظر نشستم آخر های وقت بود که معلمش منو صدا کرد گفت بیا رها شاهکار کرده ، تا گفتم چی شده ، دیدم رها بالای دایو وایساده و دستاشو بالا گرفته ، من که خشکم زده بود تا گفتم رها رو نگذار بپره ، رهای شجاع من پرید ، آخه خیلی دایو بلند بود . همه بهش آفرین ...
23 مرداد 1395

صحبت مامان

سلام به دوستای وبلاگی خودم  حالتون چطوره ، خوبین ، ببخشید دیر به دیر می تونم بهتون سر بزنم ، در گیر کار بیرون ، خونه و.... خلاصه زندگی رو با خوبی و بدیهاش می گذرانیم و خدا رو شکر می کنیم ، از دختر های گلم بگم که هر روز شیرین تر می شن ، رها جون که دوره اول شنا رو تموم کرده و می خواد مرحله بعد رو آغاز کنه ، حسابی بزرگ و خانوم شده ، بهش گفتم وقتی من کار دارم تو مامان خواهر کوچولوت رونیا هستی ، اون هم به رونیا می گه رونیا جونم، من مامانت هستم ها ، مواظبتم ، و...  دیشب سی دی الیسا و آنا رو گذاشته و تو حال و هوای خودش می خوند ، من به باباش اشاره کردم ، کلی خندیدیم ، خلاصه دنیایی داریم  از رونیا بگم که خیلی شیطون بلا  شده ...
14 مرداد 1395

رفتن رها به تلویزیون

سلام به همه دوستان خوبم  چند روز پیش قرار شد رها از طرف مهدکودک به یک برنامه تلویزیونی ( برنامه کودک ) بره ، وای سر از پا نمی شناخت همش به من می گفت همین تلویزیون خودمون ، به من میکروفون می دن و سئوال می پرسند ، و... خلاصه آن روز ساعت 2/5 بعدازظهر رفتیم صدا سیما ، دوستای ر ها  هم آمده بودند ، دیانا  ( دختر خاله ) هم آمده بود . همه با لباسهای قشنگ و یک روسری به سر منتظر بودند . حسابی بچه ها شلوغ می کردند . بلاخره ساعت 3/20 بچه ها رو داخل بردند ، رها با دوستاش زودتر از همه ، بعضی از بچه ها گریه می کردند و نمی رفتند و بعضی ... تا ساعت 6 طول کشید ، روز خسته کننده ای بود ولی بچه ها خیلی ذوق می کردند . قرار شده سه شنبه مو...
27 تير 1395