مسافرت یک روزه به اینچه برون
سلام به همه دوستان خوبم
بلاخره پنج شنبه مورخ 95/2/9 رسید قرار بود ساعت 7/5 صبح راه آهن باشیم ، آخ نگفتم مهد کودک رها یک مسافرت یک روزه برقرار کرده بود با خانواده ها و بچه های 3 تا 5 سال ، رونیا جیگر چون کوچولو بود نبردمیش ، صبح به مهد رفت و ساعت 12 ظهر هم خاله فاطیش بردش خونه ، من هم از اداره مرخصی گرفتم و با رها ساعت 7.5 صبح رفتیم ایستگاه قطار ،رها سر از پا نمی شناخت یکی از همسایه های خودمون هم به نام ستاره خانوم با ما آمد ، وای تو قطار شعر می خوندن ( بلند ، بلند ) بنده خداها مسافرهای دیگه ، خیلی خوش گذشت ، کلی با دوستاش بازی کرد از تالاب و بازارش دیدن کردیم ، از راه برگشت آخر قطار نشسته بودیم ، بچه ها از کابین مربوط به مسئولین قطار دیدن کرد ن، رها که رفت پشت رول قطار نشست و یک عکس یادگاری گرفت ، ساعت 3 بعد ازظهر هم برگشتیم ، از راه برگشت دیدم صدای رها نمیاد ، عزیز دلم آنقدر که خسته بود پشت ماشین رو صندلیش خوابش برده بود .
خلاصه خیلی خوش گذشت جای همه خالی بود.