رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

سال تحویل امسال

بچه ها جونم سلام امسال تحویل سال من با جیگر کوچولو و باباش همگی رفتیم مشهد ، جای همتون خیلی خالی بود ، دختر گلمون ، اولین بارش بود که به مشهد می رفت ، خیلی برایش صحن حرم و... تازگی داشت ،  و همش دوست داشت داخل حیاط حرم بدو بدو کنه و دائم می گفت بدو بدو ، برخلاف تصور تو ماشین زیاد بی قراری نکرد و بیشتر اوقات تو صندلی اش خواب بود . سفر خوبی بود  
19 فروردين 1392

یک شب مهمونی

سلام به دوستان گلم چند روز پیش ( جمعه مورخ 18/12/91) یک جشن کوچلو بابت ساگرد عقدمون گرفته بودیم ، جای همتون خالی بود ، به رها جیگر که خیلی خوش گذشت ، اولش خواب بود ، وقتی بیدار شد ، مادرجونش و خاله فاطی شو دید خیلی ذوق کرد ، وقتی دیانا ( دختر خاله اش ) هم آمد حسابی بازی کردند و سر یک چشم بهم زدن اتاق دسته گلشو به یک اتاقی که توفان آمده ، تبدیل کردند ! صبح روز مهمونی ، من خیلی کار داشتم ،  خوشبختانه رها آنروز کمتر تو دست و پای من بود ، سی دی عمو پورنگ رو براش گذاشته بودم ، و نگاه می کرد و همش به من می گفت قسمت نی نای نایشو بگذار ، هر وقت هم که خسته می شد می آمد سراغ کابینت آشپزخونه ، ظرفها رو زیر رو می کرد ، موقع کیک درست کردن ...
22 اسفند 1391

17 ماهگیت مبارک

سلام به همه دوستان دختر گل ما هم ١٧ ماهه شد ، وای که چقدر روزها زود می گذره انگار همین دیروز بود که بدنیا آمده بود ، و همش گریه می کرد ، الان دیگه برای خودش یک خانومی شده ، خیلی چیزها رو دیگه متوجه می شه که آدم فکرش رو نمی کنه ! مثل یک طوطی ، حرکات ماهارو تکرار می کنه ، سفره رو جمع می کنه ، دستمال می گیره و زمین رو تمیز  می کنه ، موقع جارو برقی کشیدن که دیگه نگو ، می خواد خودش جارو کنه ، لباسشو  تا حدودی از تنش درمیاره ، عاشق برنامه عمو پورنگه ، و همش سی دی رو میاره و می گه عمو ، عمو - ، بازی لگو رو خیلی دوست داره ، تازگی لگو بزرگ برایش خریدم ، خیلی خوشش میاد ، و یک پنج دقیقه ای باهاش سرگرمه !! حسابی ، حسابی شیطون ...
8 اسفند 1391

تدارکات عید از زبان رها

سلام بچه ها این روزها سر مامان جونم خیلی شلوغه ، تقریباً هر روز بعداز ظهر ها با مامانم  به بازار میریم ، آخه نزدیک عیده و مامان جون می خواد برای من لباس خوشکل بخره ، بعد از چند روز گشت در خیابانها ، بلاخره مامان خوشکلم یک پارچه خوشکل قرمز رنگ خرید ، فکر کنم می خواد یک سارافون  با یک پالتو خوشکل درست کنه فکر کنم تو اون لباس خیلی ناز بشم ، البته به قول مامانم ناز که هستم ! ! نازتر می شم   هر روز که بابام میخواد بره مغازه ، من هم تا دم در دنباش می روم ، آخه من حوصلم توی خونه سر میره و می خوام برم بیرون ، این روزها خیابونها خیلی شلوغه و من خیلی کیف می کنم که این همه بچه و مامان و...می بینم البته ب...
26 بهمن 1391

کارهای جدید رها در 16 ماهگی

عزیز خانم ما خیلی با نمک شده و کلمه های بیشتری رو ادا می کنه مثلاً وقتی بهش می گم : بابایی کجا رفته می گه دَ دَ  دختر من کیه ؟ دستاشو به سینه اش می زنه و میگه من من من   ناز بابایی کیه : من من من غذا می خوری ؟  نه نه هاپو چی می گه : هو هو بع بعی میگه : بع وقتی چیزی رو گم می کنه : نیسته یا کو کو مادرجونش می گه روزی چند بار شال و کلاهشو سر می کنه و می گه بریم دَ دَ عاشق حمومه ، چند روز پیش داشت لباساشو در می آورد و کنار حموم وایساده بود و می گفت حما ، حما تلفن رو میگیره و مرتب بابا ،بابا می گه و راه میره و پیش خودش حرف می زنه لباسها رو از داخل کشوها در میاره و میره داخلش می شینه !! ...
21 بهمن 1391

فرهنگ لغت از زبان رها

سلام به همه دوستان ،    این هم فرهنگ لغت دختر گل ما یخچال : آغشال تخم مرغ : کاکا خیار : کاکا موز : موز حمام : حما نون : نون گل : گٌ مو : مو      (وقتی یک لاخه مو می بینه ، دستش می گیره و میگه مو مو ) پاهاشو میاره و میگه اَتَ یعنی اتل متل کف دستشو میاره و میگه لی لی یعنی لی لی حوضک    
21 بهمن 1391

امان از غذا نخوردن رها جیگر

سلام دختر گل ما چند وقتی است که جزء شیر مامانیش ، چیز دیگه ای نمی خوره ، خیلی براش نگرانیم ، آزمایش هم ازش گرفتیم سالمه ، نمی دونم چشه ، امروز باز دوباره می خوایم ببرمش دکتر ، بچه ها جون ، دعا کنید دوستتون هر چه زودتر غذا بخوره تا مامان و باباش از نگرانی دربیان
3 بهمن 1391

دلنوشته مامان

سلام عزیز گلم ،                               ١٥ ماهگیت مبارک   عزیز دل مامان ، خیلی زود داری بزرگ می شی و این خیلی خوشحالم می کنه ،دیگه داری برای خودت خانومی می شی ها قربون اون شیرین زبونیت برم ، خودمونیم خیلی بانمک و البته و البته شیطون شدی ، کنجکاویت هم روز به روز بیشتر می شه ، هر چیز تازه رو که می بینی ، می گی این چیه یا این کیه ، دیروز که هوا خیلی بارونی بود ، وقتی از خونه مادرجون می خواستیم بریم خونه روی سرت چتر گذاشتم ، تو با تعجب نگاه می کردی و می گفتی این چیه تو...
7 دی 1391

کارهای جدید رها در 14 ماهگی

رها جون دقیقاٍ 14 ماه 14 روزشه ، خیلی خیلی با نمک شده ، تا حدودی هم حرف می زنه مثلاًٍ: وقتی تلویزیون رو خاموش می کنه یا لباسشو کثیف می کنه می گه چی شد هر نوع غدایی رو ، بٍه بٍه می گه عاشق آبه ، چند وقت پیش همش می گفت بٍه بٍه ، نمی دونستیم چی می خواد آخر ما رو برد سمت یخچال ، عزیز گلم آب می خواست ، کلی خندیدیم یک چیز جدید می بینه ، می گه این چیه وقتی یک وسیلشو گم می کنه یا پستونکشو یواشکی می گیریم ، می گه کو ، کو عاشق کیف مامانیشه ، و دائم وسایلشو بیرون میریزه ، کلید و سوئیچ ماشین رو می گیره ، و خدا می دونه اونها رو کجا می گذاره کلمه الله اکبر رو مادرجونش یادش داده ، به زبان خودش می گه ، ابا ابر وقتی صدای اذان رو می شنوه میگ...
25 آذر 1391