دلنوشته مامان
سلام عزیز گلم ، ١٥ ماهگیت مبارک
عزیز دل مامان ، خیلی زود داری بزرگ می شی و این خیلی خوشحالم می کنه ،دیگه داری برای خودت خانومی می شی ها
قربون اون شیرین زبونیت برم ، خودمونیم خیلی بانمک و البته و البته شیطون شدی ، کنجکاویت هم روز به روز بیشتر می شه ، هر چیز تازه رو که می بینی ، می گی این چیه یا این کیه ، دیروز که هوا خیلی بارونی بود ، وقتی از خونه مادرجون می خواستیم بریم خونه روی سرت چتر گذاشتم ، تو با تعجب نگاه می کردی و می گفتی این چیه
توخونه همه چیز هایی که نباید دست بزنی در ارتفاع قرار داره ، از چیزهای داغ خیلی میترسی و طرفش نمیری ، این خیلی خوبه چون طرف گاز و اتو و چای داغ و... نمی ری ، و همش می گی بوفه ها ، بوف ، و سرتو هی تکون میدی ، وقتی این کلمه رو می گی همه می خوان بخورنت
موقع ناهار خوردن ، ماشاءالله اینقدر که شیطونی می کنی ، وقتی غذا تموم می شه بابایی به من میگه ، ناهار چی بود!!
شبها هم حتماً همه برقها باید خاموش بشه تا خانوم خانومها خواب بره تازه بعضی اوقات هم تو تاریکی همش ورجه وجه می کنی ، من و بابایی هم خودمونو بخواب می زنیم که شاید بخوابی ولی اینقدر بلایی که با کارهات مارو می خندونی
خلاصه با کارهایت همه رو سرگرم کردی و به زندگی ما شادی بیشتری بخشیدی ، از خدا می خوام همیشه سلامت و تو زندگیت همیشه موفق باشی