تدارکات عید از زبان رها
سلام بچه ها
این روزها سر مامان جونم خیلی شلوغه ، تقریباً هر روز بعداز ظهر ها با مامانم به بازار میریم ، آخه نزدیک عیده و مامان جون می خواد برای من لباس خوشکل بخره ، بعد از چند روز گشت در خیابانها ، بلاخره مامان خوشکلم یک پارچه خوشکل قرمز رنگ خرید ، فکر کنم می خواد یک سارافون با یک پالتو خوشکل درست کنه
فکر کنم تو اون لباس خیلی ناز بشم ، البته به قول مامانم ناز که هستم ! ! نازتر می شم
هر روز که بابام میخواد بره مغازه ، من هم تا دم در دنباش می روم ، آخه من حوصلم توی خونه سر میره و می خوام برم بیرون ، این روزها خیابونها خیلی شلوغه و من خیلی کیف می کنم که این همه بچه و مامان و...می بینم
البته بعضی اوقات مامانم دلش می خواد توی خونه باشه اما بخاطره من ، میاد بیرون ، آخ که چقدر من مامانی رو دوست دارم
بچه ها یادتون باشه وقتی می یان بیرون حتماً لباس گرم بپوشین ، آخه هوا خیلی سرده ، من که یکم سرما خوردم و سرفه می زنم و مامانم داره به من شربت می ده ، وای که چقدر اون شربت بد مزه ، ولی مامانم میگه برای خوب شدنت لازمه که بخوری ، من هم میگم چشم