دندونی رها
عزیزم چند وقتی که سراغ وبلاگت نرفتم ، ببخشید چون این روزها ، روزهای کاریم هست و کمتر فرصت پیدا می کنم ، ولی قول می دم کم کم خاطراتت رو بنویسم . چند وقت پیش وقتی آمدیم خونه ، بابایی شیر آورده بود ، بعد پیشنهاد داد که برای دندون در آوردنت ، شیربرنج درست کنیم ، با آنکه خسته بودم ، قبول کردم ،شیر برنج که خیلی زود درست شد ولی برای تزئین رویش یکم بابایی به زحمت افتاد ، بابایی با ذوقت ، خواست اسمتو رویش بنویسه ، با کمترین امکاناتی که در آن آخر شب داشتیم اسمتو روی ظرف یکبار مصرف در آورد و روی شیر برنج رو تزئین کرد ، بعد همه شیر برنج ها رو چیندیم و عکس یادگاری گرفتیم ، بعداً عکشو تو و...
نویسنده :
مامان
11:15