رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

عکسهای خوشگل تولدم رو ببینید

ببینید چقدر خوشکل رفتم توی کیک ببینید چقدر لباسم خوشکله در کنار نیکناز و دیانا دختر خاله ام رها وسط بادکنها این هم میز غذاهایی که مامان و بابام زحمتشو کشیدند دست همه کسانی که برای برگزاری تولدم زحمت کشیدند درد نکنه   ...
1 آبان 1391

روز جهانی کودک مبارک

سلام به دختر گلم و همه بچه های عزیز روز جهانی کودک به تو دختر گلم و همه بچه ها مبارک باشه   عزیز گلم ، اگر نباشی ، دنیا بی تو صفایی نداره اگر نباشی ، زندگی برای من و بابات تیره و تار می شه عزیزم ، بهانه نفس کشیدن برای من و بابات ، تو هستی امیدوارم تا من و بابات زنده هستیم تو در کنار ما سالم و سلامت باشی امیدوارم همه بچه های مریض در سراسر دنیا ، در این روز عزیز سلامتی شون بدست بیارن و به آغوش گرم خانواده برگردند          الهی آمین     ...
17 مهر 1391

واکسن 1 سالگی

سلام بچه ها من امروز یک سال و یک روزمه ، امروز مامان و بابا منو بهداشت بردند تا واکسن یک سالگی ام رو بزنن ، البته مامان جونم امروز صبح وقتی بیدار شدم بهم می گفت می خوام ببرمت بهداشت ، آمپول بزنم ولی من متوجه نمی شدم آمپول چیه ، خلاصه فهمیدم امروز یک خبرهایی هست ، وقتی رسیدیم بهداشت ، جاتون خالی از اول تا آخرش همش گریه کردم ، نمی دونم چرا ، یکم ترسیده بودم ، خلاصه وقتی آمپول رو زدم ساکت شدم ، مامانی هم منو بغل کرد ،گفت عزیزم اشکالی نداره این آمپولو ما برای سلامتیت زدیم، بعد از آنجا رفتیم خونه مادرجون ، انجا مادرجون منو بغل کرد ، و مامانی هم رفت اداره بچه ها جونم من اشتباه کردم که گریه کردم ، خودمونیم ، زیاد درد نداشت   راستی ...
8 مهر 1391

تولد و روزت مبارک

با سلام ، دیروز سه شنبه یکم ذی القعده ١٤٣٣ ، ٢٨ شهریور ماه ، روز دختر و تولد حضرت معصومه ، روز تولد قمری دختر گلمون بود ، نازگلمون در چنین روزی به زندگیمون زیبایی بیشتری بخشید ، با آمدنش خونه عطر و بوی خاصی گرفته ، و این روزها با شیرین کاریهایش ، دل همه رو برده ، عزیزمون دیشب برای اولین بار سه چهار قدمی راه رفت ، دستاشو باز کرده بود که نیافته ، فکر کنم تا دو ، سه هفته دیگر کامل راه میره گل دخترمون وقتی بهش میگیم بوس بفرست ، دستاشو روی لباش میگذاره و با این کارش دل همه رو می بره ، وقتی میگیم پا بزن ، پاهاشو محکم تکون تکون می ده خدایا باز هم به خاطره این هدیه ای که به ما دادی متشکریم
29 شهريور 1391

عقب افتادن تولدم

  سلام بچه ها ، حالتون خوبه ، من که خیلی خوبم ، مگه میشه با این مامان و بابای خوبی که دارم حالم خوب نباشه ، همانطور که مامانم بهتون گفته ، چند روز دیگه ، 7 مهر ماه تولدمه ، مامان و بابام می خواستند روز جمعه ، برام یک تولد حسابی بگیرند ، اما چون دایی جون علی ام با موژان جون قرار برن خونه خودشون ، یک هفته تولدم عقب افتاد ، آخه بابایی می گه ، عروسی واجب تره ، مامانم یک لباس خوشکل برام خریده اما یکم برام بزرگه نمی تونم روز تولدم تنم کنم ، قرار شده اون پیراهن قرمزه ، که مادرجونم برام خریده ، تنم کنم تازه یک عروسک خوشکل روی لباسم هست، اینقدر نازه ه ه ه  قرار شده یک کفش خوشکل همرنگ لباسم هم برام بخره ، وای که چق...
25 شهريور 1391

کارههای جدید رها جیگر در 11 ماهگی

امروز رها جون دقیقاً ١١ ماه و ١٣ روزش شده ، کارهای جدیدی یاد گرفته و خیلی خیلی شیرین و دوست داشتنی شده ، قربونش بشم تو دله همه جا باز کرده ، کارهای جدیدش شامل : کاملاٌ دست می زنه بهش می گیم گوشت کو ، دستشو روی گوشاش می گذاره دستشو می شناسه ، و شکل دست رو نشون می ده وقتی می گیم خرگوش کو ، عروسک خرگوش رو نشون می ده گل رو می شناسه و عکسشو نشون می ده خرس عروسکی شو می تونه نشون بده موبایل رو می شناسه و می خواد براش آهنگ بگذاریم وقتی می گیم دماغت کو ، دماغشو جمع می کنه یاد گرفته از روی تخت خودش پایین بیاد ، از پشت اول پاهاشو می گذاره بعد آروم پایین می یاد گوشی تلفن رو بر می داره و روی گوشش می گذ...
20 شهريور 1391

امان از دست دندون های رها

عزیز گلم چند روزی که خیلی بی قراری می کنی ، میدونم دندونهای خوشکلت داره در میاد ، و حسابی داره اذیت می شی ، ولی اشکالی نداره عزیزم بلاخره تموم می شه . دیروز حسابی منو و بابایی رو ترسوندی ، دیروز بعداظهر بابایی دید خیلی بدنت داغ شده ، و همش گریه می کنی  ، یکم دست و پایت رو با پارچه خیس کردیم که خنک بشی ، ولی دیدیم هنوز تبت پایین نیامده  ، سریع با بابایی رفتیم داروخانه و قطره استامینوفن خریدم ، به سختی می خوردی می دونم خیلی تلخه ، خلاصه بعد از اینکه بهت شیر دادم توی بغلم خوابیدی ، وای دختر گلم چقدر ناز می خوابی وقتی بیدار شدی ، سر حال شده بودی  ، و باز شیطنت می کردی ، خیالمون راحت شده بود که حالت خ...
31 مرداد 1391

غافلگیری مامان

دیشب گل من حسابی منو غافلگیر کرد ، دیشب وقتی رها سرگرم بازی بود طبق معمول رفته بود کنار تلویزیون و کشوهای میز تلویزونی رو باز و بسته می کرد ، یکدفعه دیدم خانوم خانومها دی وی دی رو روشن کرده و سی دی مورد علاقه اش ( حسنی نگو یه دسته گل )رو سعی داره  داخل دستگاه می گذاره و این خیلی منو متعجب کرد. آخه دختر گلم هنوز 10 ماه و 22 روزشه این روزها عزیز جونم وقتی بهش می گیم به من مَ مَ بده ، غذا رو به طرف دهانمون می بره ، یا وقتی می گیم دس دسی ، کامل دیگه دست می زنه ، از روی یک مبل می تونه روی مبل کناری بره ، کامل نمی توه بایسته ، ولی کنترلش خیلی خیلی بیشتر شده ، معنی عمق رو فهمیده ، روی تخت ، تا سر تخت...
21 مرداد 1391

کارهای جدید رها در 11 ماهگی

امروز دختر گلم دقیقاً 11 ماه و 14 روزشه ، خیلی ناز و بانمک شده ، و خیلی زیاد می خنده   ، حسابی بازیگوش شده ، از روی مبل بالا می ره ، این کارو خیلی دوست داره ، وقتی می گم عکس رها کو ، عکسشو روی دیوار نشون می ده ، تازگیها وقتی حموم می برمش ، تو وانش دائم دست و پا می زنه و عاشق آبه ، امروز دیدم کنترل رو گرفته به سمت کولر و می خواد روشنش کنه ، وقتی صدای زنگ می آد ، دائم دست و پا می زنه و می فهمه که باباش اومده ، وقتی می گم این غذا خوشمزه بخور ، براحتی دهانشو باز می کنه ، شب موقع خواب همه برقها باید خاموش باشه ، رو بغلم باید آنقدر براش لالایی بگم تا خوابش ببره ، البته بیشتر اوقات هم اون ما رو خواب می کنه !!. خلاصه این ورو...
21 مرداد 1391