رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

تولد رونیا جون

سلام به همه دوستان خوبم و همچنین دخترهای گل و گلاب خودم   بلاخره قرار شد برای رونیای خوشکلم با یک هفته تاخیر تولد بگیریم ، دیروز با رها خانم رفتیم کیکشو سفارش دادیم ، قرار عکس خوشکلش روی کیک بگذاریم ، دو تا لباس خوشکل هم برای هردوشون خریدم .رها جونم دل تو دلش نیست همش می گه بریم بادکنک بخریم ، وای که چقدر دنیای بچه ها قشنگه ، هر چند رونیا جیگر زیاد از این مناسبتها متوجه نمی شه ولی وقتی بزرگ بشه خیلی براش جالبه ، چند روز پیش فیلم تولد رها رو براش گذاشتم خیلی خیلی براش تازگی داشت ، فکر نمی کرد که این قدر کوچولو بوده عکس رها هم روی کیک گذاشته بودم خیلی خوشش آمده بود      بلاخره این خاطرات هست که باقی می مانه ...
21 بهمن 1394

واکسن رونیا

سلام به همه دوستان خوبم امروز رونیا جون، نفس مامان ، 1 سال یک روزشه ، خیلی خوشحالم که این روزهای زیبا رو دارم می بینم ، و همیشه خدا را بخاطر این دو نعمتی که به ما داده شکر می کنم . امروز دختر گلم واکسن یک سالگیشو باید بزنه ، شک دارم که اینکار امروز انجام بشه ، آخه یکم سرما خورده ، و سرفه می زنه ، دیشب نیمه های شب خیلی خیلی سرفه زد طفلک نمی تونست بخوابه ، بعد از کلی سرفه زدن ساعت 6/5 صبح خوابید . امروز وقتی می خواستم بیام اداره ، دیدم دهانشو باز کرده و غرق خوابه رها هم ساعت یک ربع به 8 بیدار شد ، با هم یه صبحانه مختصری خوردیم و زدیم بیرون ، بعد از اینکه رها رو به مهدکودک بردم ، خودم آمدم اداره تا بعد ...
17 بهمن 1394

مسافرت یک روزه

سلام به همگی الخصوص به دخترهای گل و گلاب خودم رها و رونیا مدتی است به وب گلهایم سر نزدم ، خیلی سرم شلوغه  چد روز پیش مورخ 94/11/3 رفته بودیم ساری آخه دختر خاله بچه ها ( هدی ) از کربلا می آمدن ، خیلی خوب بود به رها خانوم که خیلی خوش گذشت مگه میشه با وجود دیانا و هلیا بهش خوش نگذره !! رونیا جون خودم هم اصلاً اذیت نکرد ، فکر می کردم با وجود دو بچه خیلی سخت باشه ولی خوب کمکی زیاد داشتم  (مامان ، خاله ها و...) شب وقتی شام خوردیم به گرگان برگشتیم رها جون خودم از روز  قبلش سر از پا نمی شناخت وقتی از مهد کودک گرفتمش ، بهش گفتم الان می خوایم بریم ساری نمی دونین چقدر خوشحالی می کرد ، وای که بچه ها با یک چیز کوچک چقدر خوشحال می...
7 بهمن 1394

باز دخترم سرما خورده

سلام به همه دوستان خوبم باز دختر گل من رونیا خانوم سرما خورده چند روزی بود که غذا نمی خورد و یکم بی حال بود فکر کردم برای دندانش باشه ، اما دیشب دائم تب داشت و من مجبور شدم هر 4 ساعت یکبار قطره استامینوفن بدم ، جیگر مامان همش بی قرار بود و روی بغل من می خواست باشه ، هر جا که می رسید سرش را روی زمین می گذاشت ، چند روز پیش رها رو روی پایم گرفتم که بخوابه دیدم رونیا سریع آمد روی پایم و از آنجائیکه رها خانوم .... نگذاشت ، خیلی ذلم سوخت تا بغلش گرفتم تو بغلم خوابید ، امان از این بچه ها نیمه های شب هم روینا خیلی بی قراری می کرد و چون تب داشت دائم بهش آب و شیر می دادم الان که زنگ زدم خوابیده بود ، امروز مهد کودک نفرستادمش و پیش مادرجونش رفت...
26 دی 1394

بی قراری رونیا جون

سلام به همه دوستان خوبم دخترم رونیا امروز 11 ماهش پر شد و وارد ماه دوازدهم شد ، وای که چقدر زود گذشت . خیلی بزرگ و شیرین شده ، ماما ، با با و دَ دَ رو می گه به شیر هم بِ بِ می گه ، چند تا مکعب را روی هم می گذارم و بهش می گم بزن ، با دستای کوچولوش می زنه و می خنده ، عاشق آهنگه ، و با کوچکترین آهنگی شروع به رقصیدن می کنه .  دیشب دختر گل ما  خیلی بی قراری می کرد یکم سرما خوردگیش بهتر شده ،نیمه های شب از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن ،  فکر کردم گرمش شده و لباسهاشو کم کردم اما دیدم باز بی قراری می کنه ، احساس کردم دلش درد گرفته  از نبات داغ گرفته تا عرق نعناع و... بهش دادیم ولی باز گریه می کرد ، دلم خیلی براش می سو...
16 دی 1394