تولد رونیا جون
سلام به همه دوستان خوبم و همچنین دخترهای گل و گلاب خودم بلاخره قرار شد برای رونیای خوشکلم با یک هفته تاخیر تولد بگیریم ، دیروز با رها خانم رفتیم کیکشو سفارش دادیم ، قرار عکس خوشکلش روی کیک بگذاریم ، دو تا لباس خوشکل هم برای هردوشون خریدم .رها جونم دل تو دلش نیست همش می گه بریم بادکنک بخریم ، وای که چقدر دنیای بچه ها قشنگه ، هر چند رونیا جیگر زیاد از این مناسبتها متوجه نمی شه ولی وقتی بزرگ بشه خیلی براش جالبه ، چند روز پیش فیلم تولد رها رو براش گذاشتم خیلی خیلی براش تازگی داشت ، فکر نمی کرد که این قدر کوچولو بوده عکس رها هم روی کیک گذاشته بودم خیلی خوشش آمده بود بلاخره این خاطرات هست که باقی می مانه ...
نویسنده :
مامان
9:37
واکسن رونیا
سلام به همه دوستان خوبم امروز رونیا جون، نفس مامان ، 1 سال یک روزشه ، خیلی خوشحالم که این روزهای زیبا رو دارم می بینم ، و همیشه خدا را بخاطر این دو نعمتی که به ما داده شکر می کنم . امروز دختر گلم واکسن یک سالگیشو باید بزنه ، شک دارم که اینکار امروز انجام بشه ، آخه یکم سرما خورده ، و سرفه می زنه ، دیشب نیمه های شب خیلی خیلی سرفه زد طفلک نمی تونست بخوابه ، بعد از کلی سرفه زدن ساعت 6/5 صبح خوابید . امروز وقتی می خواستم بیام اداره ، دیدم دهانشو باز کرده و غرق خوابه رها هم ساعت یک ربع به 8 بیدار شد ، با هم یه صبحانه مختصری خوردیم و زدیم بیرون ، بعد از اینکه رها رو به مهدکودک بردم ، خودم آمدم اداره تا بعد ...
نویسنده :
مامان
8:38
عکسهای آتلیه
این هم عکسهای رها و رونیا جونم که قولشو داده بودم ...
نویسنده :
مامان
10:30
تولد 1 سالگی رونیا
مسافرت یک روزه
سلام به همگی الخصوص به دخترهای گل و گلاب خودم رها و رونیا مدتی است به وب گلهایم سر نزدم ، خیلی سرم شلوغه چد روز پیش مورخ 94/11/3 رفته بودیم ساری آخه دختر خاله بچه ها ( هدی ) از کربلا می آمدن ، خیلی خوب بود به رها خانوم که خیلی خوش گذشت مگه میشه با وجود دیانا و هلیا بهش خوش نگذره !! رونیا جون خودم هم اصلاً اذیت نکرد ، فکر می کردم با وجود دو بچه خیلی سخت باشه ولی خوب کمکی زیاد داشتم (مامان ، خاله ها و...) شب وقتی شام خوردیم به گرگان برگشتیم رها جون خودم از روز قبلش سر از پا نمی شناخت وقتی از مهد کودک گرفتمش ، بهش گفتم الان می خوایم بریم ساری نمی دونین چقدر خوشحالی می کرد ، وای که بچه ها با یک چیز کوچک چقدر خوشحال می...
نویسنده :
مامان
12:00
باز دخترم سرما خورده
سلام به همه دوستان خوبم باز دختر گل من رونیا خانوم سرما خورده چند روزی بود که غذا نمی خورد و یکم بی حال بود فکر کردم برای دندانش باشه ، اما دیشب دائم تب داشت و من مجبور شدم هر 4 ساعت یکبار قطره استامینوفن بدم ، جیگر مامان همش بی قرار بود و روی بغل من می خواست باشه ، هر جا که می رسید سرش را روی زمین می گذاشت ، چند روز پیش رها رو روی پایم گرفتم که بخوابه دیدم رونیا سریع آمد روی پایم و از آنجائیکه رها خانوم .... نگذاشت ، خیلی ذلم سوخت تا بغلش گرفتم تو بغلم خوابید ، امان از این بچه ها نیمه های شب هم روینا خیلی بی قراری می کرد و چون تب داشت دائم بهش آب و شیر می دادم الان که زنگ زدم خوابیده بود ، امروز مهد کودک نفرستادمش و پیش مادرجونش رفت...
نویسنده :
مامان
10:29
بی قراری رونیا جون
سلام به همه دوستان خوبم دخترم رونیا امروز 11 ماهش پر شد و وارد ماه دوازدهم شد ، وای که چقدر زود گذشت . خیلی بزرگ و شیرین شده ، ماما ، با با و دَ دَ رو می گه به شیر هم بِ بِ می گه ، چند تا مکعب را روی هم می گذارم و بهش می گم بزن ، با دستای کوچولوش می زنه و می خنده ، عاشق آهنگه ، و با کوچکترین آهنگی شروع به رقصیدن می کنه . دیشب دختر گل ما خیلی بی قراری می کرد یکم سرما خوردگیش بهتر شده ،نیمه های شب از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن ، فکر کردم گرمش شده و لباسهاشو کم کردم اما دیدم باز بی قراری می کنه ، احساس کردم دلش درد گرفته از نبات داغ گرفته تا عرق نعناع و... بهش دادیم ولی باز گریه می کرد ، دلم خیلی براش می سو...
نویسنده :
مامان
8:42