عکاسی در مهدکودک
سلام به همه دوستان خوبم امروز تو مهدکودک رها قرار عکاس بیاد و از بچه های مهد عکس بگیره ، بخاطره همین صبح 2 ساعت پاس گرفتم تا رونیا را هم ببرم مهد کودک ، تا با خواهرش عکس بگیره ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، خیلی خیلی گریه کرد و نگذاشت ازش عکس بگیرند ، بنده خدا خاله فاطی هم آمده بود. من که زمان پاس ساعتی هم تموم شده بود رفتم و خاله فاطی ماند ، الان که زنگ زدم فهمیدم خیلی خیلی گریه کرده و چند نفری لباس تنش کردند نمی دونم چرا فکر کنم خواب داشت ، خلاصه بدون اینکه عکسی از دخمل گل ما بگیرند رفتند خونه مادرجونش ولی از رها جیگر چند تا عکس خوشگل گرفتند قربون این دو دخمل گل برم من ...
نویسنده :
مامان
11:02
امان از بی خوابی بچه ها
چشم پزشکی
ماجرای آتلیه
سلام به همگی دیروز دخترای گلم وقت آتلیه داشتند رونیا خانوم دفعه اولش بود که آتلیه می رفت ، براش تازگی داشت ، نمی دونم چرا خیلی سرحال نبود ، تو هر عکسی کلی گریه می کرد و من مجبور می شدم آرومش کنم . کلی عکسیهایی که مد نظرم بود نتونست ازش بگیره ، طفلک خسته شده بود ، رها خانوم هم لباس عروسی تنش کرده بود و همش دوست داشت ازش عکس بگیرن ، با زحمت فراوان لباسهاشو عوض می کردم ، آخرسر هم تو هوای سرد با لباس عروسیش از آتلیه بیرون آمد ، می گفت می خوام برم خونه مادرجون ، مادرجونم منو تو این لباس ببینه ، امان از بچه ها و کارهاشون شب از بس دوتایشون خسته بودند زود خوابیدن
نویسنده :
مامان
8:58
دلنوشته مامان برای دخترای گلش
اردو پارک جنگلی النگ دره
سلام به همه دوستان و دو گل خوشگل خودم امروز رها خانم رفته اردو النگدره ، یکم دلواپسشم ، می ترسم سرما بخوره البته امروز هوا خوبه ولی ... از دیروز تا حالا سر از پا نمی شناخت ، دیشب ساعت 10 شب خوابید و صبح زود زودتر از من بیدار شد !! همش می گفت بریم دیگه الان میرن ها ، می دونم بهشون خیلی خوش می گذره براش تعریف کردم که وقتی ما هم کوچک بودیم و همراه مدرسه می خواستیم بریم اردو ، خیلی خوشحال می شدیم و بهمون خیلی می گذشت ، امروز هر کارش کردم نگذاشت براش ساندویج الویه بگذارم فقط میوه و یه مقدار بیسکویت برد ، خدا کنه گرسنش نشه . رونیا خانوم هم این روزها زودتر خونه مادرجونش میره ، الان زنگ زدم داشت مادرجونش بهش صبحونه می داد . دختر...
نویسنده :
مامان
11:43
کارهای جدید رونیا جیگر
سلام به همگی ، رونیا جون این روزها خیلی شیطون شده دختر گل ما دیگه 9 ماهش تموم شده ، وای چقدر زود بزرگ شد ، در عرض سه سوت با غلت زدن از این ور اتاق به او طرف میره ، نمی دونم چرا چهارپا نمی ره ، سینه خیز هم نمی ره ، فکر کنم از اون بچه هایی باشه که یکدفعه راه بیفته ، وای چقدر لحظه اولین قد گذاشتنش شیرینه کارهایی که انجام می ده : صداها رو تقلید می کنه ، دَ دَ می گه ، دست می زنه ، با لبهاش صدا در میاره ، وقتی آهنگ می شنوه دیگه سر از پا نمی شناسه و دائم خودشو تکون می ده عاشقه حموم رفتنه ، از کوچیکی اونو داخل وان می گذاشتم دیگه عادت کرده هر دفعه که حموم میره ، یه چند دقیقه ای داخل وان حموم ماساژش میدم کلی کیف می کنه ، دیشب با رها حموم بر...
نویسنده :
مامان
9:19
دندونی رونیا جون
سلام به همگی الخصوص به دخملهای گل و گلاب خودم بلاخره قسمت شد دندونی رونیا جونم رو پنج شنبه ( 93/8/14)درست کنم ، الان نزدیک 2 هفته ای است که دوتا مروارید دخترم نیش زده ولی بخاطره ایام محرم دیرتر براش جشن گرفتم ، خاله جون زلیخا و مادرجونش براش شیر برنج درست کردند ، کلی ازش عکس گرفتیم ، شبش هم سالاد الویه درست کرده بودم ( من و باباش ) رونیا جونم بابایی خیلی زحمت کشید و بیشتر کارهای شام رو خودش انجام داد باید خیلی قدرشو بدونی عزیزم ، راستی کلی هدیه جمع کردی ایشاء لله که مبارکت باشه راستی رها جون ، اون روز دیانا و خاله فاطی دنبالت مهدکودک آمدن می دونم وقتی دیانا رو دیدی کلی ذوق کردی ناهار هم خونه مادرجون رفتی و حسابی با دیانا بازی کردی ،...
نویسنده :
مامان
10:01