رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

6 ماهه شدن رها از زبان خودش

  دوستای خوبم   من دیگه دارم ٦ ماهم می شه چند روزی که مامان جونم به من غذا می ده ، اون هم با قاشق ، مثل بزرگترها  ، اینقدر کیف داره،  فکر کنم اسمش فرنی باشه ، خیلی خوشمزه  ،  حالا دیگه سر سفره من هم با قاشق غدا می خورم از امروز من دیگه می خوام برم خونه مادرجونم چون که صبحها مامان جونم سر کار می ره و منو کسی نیست خونه نگه داره ، آخ جون خونه مادرجون خیلی خوش می گذره مخصوصاً اگه دیانا هم آنجا باشه . بعضی اوقات دیانا ، دختر خاله ام رو می گم،  به زور می خواد پستونکمو تو دهانم کنه و من خیلی اذیت می شم ، آخه من نمی خوام پستونک بخورم دیگه . تازه بعضی اوقات هم که پستونکه خودشو پیدا ...
26 ارديبهشت 1391

صندلی ماشین رها و بی حواصی مامان

   وقتی مثل همیشه آمدم از خونه مادرجون تو رو خونه ببرم ، گذاشتمت داخل صندلیت ، اما کمربند آن رو به سختی بستم ، با اینکه برای بستن کمربند خیلی معطل شدم اما تو صدایت در نمی آمد چون خیلی برایت تازگی داره ، وقتی در ماشین رو بستم متوجه شدم که سوئیچ داخل ماشینه . و تو داخل ماشین گیر کردی ، داشتم از ترس سکته می کردم ، تو که از همه جا بی خبر بودی  ، می خندیدی ، و من با اینکه دل تو دلم نبود با هات بازی می کردم که نترسی ، سوئیچ ماشین خاله فاطی و دو تا از همسایه ها رو امتحان کردیم اما به ماشین نخورد . تو هم که کم کم متوجه شده بودی یه خبرهایی هست ، حالت گریه رو گرفته بودی ، بلاخره بعد از ٥ ،...
18 ارديبهشت 1391

امان از شیطنتهای رها جیگر

       دختر گلم  ٨ ماهش شده خیلی خیلی و... بازیگوشه رها دیگه این روزها تقریبا بدون افتادن می شینه - سینه خیز میره ، حسابی شیطون شده ،  چند رو ز پیش وقتی بردمش بهداشت که قد و وزنشو بگیرم روی ترازو آنقدر ورجه وجه می کرد که حسابی همه رو به خنده آورده بود چند روز پیش وقتی از اداره رفتم دنبال رها خونه مادرجونش، چشمتون روز بد نبینه ، وقتی سفره ناهار رو پهن کردند ، رها سریع سینه خیز به طرف سفره رفت و پارچ آب رو کاملا روی فرش خالی کرد و خودش هم تو آب دست و پا  می زد ، خیلی صحنه جالبی بود من و خاله اش که اصلا نتونستیم جلوی خنده مو نو بگیریم.      ...
18 ارديبهشت 1391

علاقه های رها جیگر

علاقه زیادی به :  ١- ریشه های فرش ، هی ریشه ها رو از زیر فرش در میاره ٢- تلفن ، و سیم آن رو تو دهانش می بره ٣- کنترل تلویزیون، همش کانالشو عوض می کنه یا گاهی اوقات  وقتی باباش داره یک فوتبال حساس نگاه می کنه ، خاموش می کنه ٤- خیلی مکعبهای آموزشی اش رو دوست داره و یاد گرفته وقتی روی هم می گذاریم و می گیم رها بزن ، با دستش اونو می زنه و منتظره که براش دست بزنیم ٥- عاشقه بیرون و ماشین سواری  ، وقتی می گیم دَ دَ می خوایم بریم ، دست و پاهایش رو خیلی سریع تکون می ده و می گه دَ دَ دَ ٦- عاشقه سفره  ، تا سفره پهن می شه دیگه کنترلش خیلی سخت می شه همه چیز رو می خواهد بکشه   ...
10 ارديبهشت 1391

سیزده به در

امسال دختر گلم اولین سیزده بدر رو هم تجربه کرد ، دیروز که سیزده فروردین بود ، کالسکه رها رو افتتاح کردیم ،  همه جا رو با تعجب نگاه می کرد  خیلی خوشش آمده بود ، ناهار خونه مادرجون رها رفته بودیم آنجا همه بودند ، خاله جون ، دایی جون ، دیانا و ....  خیلی خوش گذشت ،  بعداز ظهر همگی رفتیم هزارپیچ ،مادرجون آش کشک درست کرده بود خیلی خوشمزه شده بود . رها بیشترش خواب بود و هنوز معنی این مراسم ها رو نمی دونه، بخاطره همین کلی عکس گرفتم که وقتی بزرگتر بشه همه رو برایش تعریف کنم .   ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک

       سال نو رو به دختر گلم و همه دوستای مجازیم تبریک میگم امیدوارم که همگی سال پربرکتی داشته باشید .   امسال سال ٩١ با وجود گل زندگیمان، رنگ و بوی دیگه ای داشت گل من ، خواستم سر سال تحویل بیدارت کنم اما دلم نیامد .من و بابایی آمدیم بوست کردیم وقتی بیدار شدی لباسهای نو تو تنت کردم ، خیلی ناز شده بودی دوربین آوردم ، سه نفری عکس گرفتیم . وقتی کاملاً سرحال شدی با بابایی رفتیم خونه مادرجون. هنوز هیچی نشده کلی عیدی جمع کردی ، مبارکت باشه عزیزم              این روزها به خاطره دید و بازدید عید یکم خسته می شی ، ولی عزیزم اشکالی ندا...
5 فروردين 1391

کارهای جدید رها جون در 4 ماهی

رها جون امروز دقیقاً ٤ ماه ١٦ روزش شده خیلی کارهای جالب می کنه حسابی هم شیرین شده موقع خواب دستاشو بالا می بره و پتو رو روی سرش می کشه ، عادت کرده موقع خواب باید روی چشماشو بپوشانیم . دهانشو به هم فشار می ده و آب دهانشو بیرون می ریزه و سعی می کنه صدا از دهانش در بیاره  ، آنقدر این کار رو تکرار می کنه که تمام صورتش خیس می شه . با دستاش ، پاهاشو می گیره . پستونکشو  با دستاش از دهانش بیرون می یاره و سعی می کنه دوباره تو دهانش بگذاره . تازگیها هم خیلی خیلی غریبی می کنه ، این یکی رو نمی دونم چکار کنم . خنده های صدا دار می کنه . وقتی اسمشو صدا می کنیم به طرف صدا سرشو بر می گردونه . با دستای کوچولوش ، تک تکانویش ...
11 اسفند 1390