صندلی ماشین رها و بی حواصی مامان
وقتی مثل همیشه آمدم از خونه مادرجون تو رو خونه ببرم ، گذاشتمت داخل صندلیت ، اما کمربند آن رو به سختی بستم ، با اینکه برای بستن کمربند خیلی معطل شدم اما تو صدایت در نمی آمد چون خیلی برایت تازگی داره ، وقتی در ماشین رو بستم متوجه شدم که سوئیچ داخل ماشینه . و تو داخل ماشین گیر کردی ، داشتم از ترس سکته می کردم ، تو که از همه جا بی خبر بودی ، می خندیدی ، و من با اینکه دل تو دلم نبود با هات بازی می کردم که نترسی ، سوئیچ ماشین خاله فاطی و دو تا از همسایه ها رو امتحان کردیم اما به ماشین نخورد . تو هم که کم کم متوجه شده بودی یه خبرهایی هست ، حالت گریه رو گرفته بودی ، بلاخره بعد از ٥ ، ٦ دقیقه معطلی با سیخ کباب در ماشین رو باز کردیم . وقتی در ماشین رو باز کردیم حسابی بغلت کردم و یک دل سیر بوس، بوس ، بوس... آخ چقدر دوست دارم عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی