صحبت مامان
سلام به دوستای وبلاگی خودم
حالتون چطوره ، خوبین ، ببخشید دیر به دیر می تونم بهتون سر بزنم ، در گیر کار بیرون ، خونه و.... خلاصه زندگی رو با خوبی و بدیهاش می گذرانیم و خدا رو شکر می کنیم ، از دختر های گلم بگم که هر روز شیرین تر می شن ، رها جون که دوره اول شنا رو تموم کرده و می خواد مرحله بعد رو آغاز کنه ، حسابی بزرگ و خانوم شده ، بهش گفتم وقتی من کار دارم تو مامان خواهر کوچولوت رونیا هستی ، اون هم به رونیا می گه رونیا جونم، من مامانت هستم ها ، مواظبتم ، و... دیشب سی دی الیسا و آنا رو گذاشته و تو حال و هوای خودش می خوند ، من به باباش اشاره کردم ، کلی خندیدیم ، خلاصه دنیایی داریم
از رونیا بگم که خیلی شیطون بلا شده ، وقتی بعد از اداره ، مهدکودک دنبالش می رم ، تا می گن مامانی آمد ، تند تند کیفشو میره بر می داره و به سمت در ورودی میره ، گاهی اوقات هم بدون اینکه به من توجه ای کنه از در خارج می شه ، و من بهش می گم رونیا، رونیا، از زیر می خنده و به راهش ادامه میده
فرهنگ لغت خاصی داره ، پلو لو لو بابا بابا
رها ادا دَ دَ دَ دَ
پستونک نی بله نه
آب آب
مامان ماما
عاشق پلو ، نون ، خیار ، بیسکویت مادر هست ، فلفل شیرین ( دیشب متوجه شدم ) ، املت ، ماکارونی ، سیب رو هم دوست داره ، آهنگ رو خیلی دوست داره وقتی از تلویزیون آهنگ پخش می شه هر جایی باشه به سمت تلویزیون میاد و می رقصه ، یک صندلی کوچیک هم داره ، روی اون می ایسته و می رقصه ، و همه رو مجبور می کنه نگاهش کنن و دست بزنن
خدایا تو را بخاطره این دو نعمتی که به ما ارزانی داشتی هزاران بار شکر می کنیم