تولدت مبارک بابایی
با سلام
١٨ شهریور روز تولد بابای رها جیگر بود ، از روز قبلش من دو تا هدیه یکی از طرف خودم و یکی از طرف رها خریده بودم ( دو تا بلوز) ، یک کیک کوچلو و شیرینی و... خریدم ، بعد شب سه نفری جشن تولد کوچکی گرفتیم ، رها که داشت از خوشحالی بال در می آورد ، یک لباس خوشکل تنش کردم ، آن گل خوشکل قرمز رنگش رو هم به سرش زدم ، بنده خدا از خوشحالی دور هال می چرخید ، وقتی شمع ها رو دید ، یکی رو غافل از من و باباش داخل کیک فرو کرد و همه جا رو کثیف و... بگذریم
شب خوبی بود چند تا عکس سه نفری گرفتیم ، بعد کیک رو بریدیم ، ولی نخوردیم !!! آخه خیلی دیر وقت شده بود و رهای شیطون بلا باید می خوابید ، می خواستیم بعد از اینکه رها بخوابه بخوریم ولی خانوم خانومها ساعت ٢شب خوابید ، و دیگه آن موقع حال کیک خوردن نبود ، فردای آن روز کیک برای مامان جون و مادرجون بردیم ، خودمون هم حسابی کیک خوردیم
راستی مامان جون رها هم یک شکلات خوری خوشکل و قدیمی به پسرش هدیه داد
فراموش کردم بگم که رها هر وقت لباسها ( کادوی تولد) رو می بینه همش میگه شمع رو بیار ،و کلی ذوق می کنه
تولدت مبارک عزیزم ، ایشاءالله ١٠٠ سال عمر مفید داشته باشی
بابا جون تولدت مبارک ، همیشه در قلب من و مامانی هستی