روز و تولدت مبارک عزیز مامانی
سلام به عزیز گل مامانی
امروز روز دختر و تولد ماه قمریته ، از صبح تا حالا چندین تا اس مس داشتم و روزتو تبریک گفتند ، زندایی جون محجوب به قول خودت مجوب ، به من زنگ زد و تولد قمریتو تبریک گفت آخه تولدت خیلی خاص بود اکثراً یاددشونه ( البته ماه قمریش) بخاطره اینکه روز تولد حضرت معصومه و روز دختر بود و همان روز از طرف صدا و سیما آمدند و از بابایی مصاحبه کردند ، ایشاء الله بزرگ بشی فیلمشو می بینی ، اون روز تنها دختری که تو بیمارستان بدنیا آمده بود تو بودی و برای همه خاطره شده
روز به روز داری بزرگتر می شی شیرین زبونیات همه رو کشته ، تازگیها شب موقع خوابیدن اذیت می کنی و دیر می خوابی تا تمام کتابهاتو برات نخونم اروم نمی گیری کتاب ساعت رو خیلی دوست داری و همش میگی برام بخون ، شبها نزدیک 12 شب می برمت که بخوابی ، البته با خاموشی کامل ! خودمونیم ها من و بابایی رو خواب می کنی اما خودت نمی خوابی
بنده خدا بابایی باید آنقدر تو تاریکی بمونه تا خانوم خانومها خوابش ببره بعد از اینکه خوابیدی ، پا می شه روزنامه می خونه البته اگه تا اون موقع خواب نرفته باشه !
صبحها هم بد قلقی می کنی و می گی بچه ها نریم بریم خونه مادر جون ، و من همش باهات صحبت می کنم و می گم میام دنبالت ، کسی نیست پیشت بمونه و تو اون موقع یکم آروم می شی
امروز و فردا هم خودم دنبالت میام آخه خاله فاطی رفته ساری خونه دوستش و مادرجون هم نیست خودم بعد از اداره دنبالت میام ، ولی نمی دونم امروز چطور آرومت کنم آخه عادت کردی بعد از مهدکودک حتماً بری خونه مادرجون ، می دونم تا تو کوچه خونمون برسیم گریه رو سر می دی و می گی بریم خونه مادرجون ، فکر کنم با یک شکلات مشکل رو حل کنم
آخ الهی خدا این مادرجون و خاله فاطی رو ازت نگیره ، خیلی بهشون عادت کردی ، دوستشون داری
اونها هم خیلی دوست دارن عزیزم