نگرانی مامان
سلام عزیز گلم
الان یک هفته ای است که بعد از خوب شدن آبله مرغونت دوباره به مهد کودک میری ، اما صبحها یکککککمکی اذیتم می کنی و میگی پیش بچه ها نریم من هم که چاره ای جزء بردنت ندارم همش باهات صحبت می کنم که راضی بشی ، امروز صبح بازم گریه کردی وقتی به اداره رسیدم دلم به دلشوره افتاد
زنگ زدم مهدکودکت ، تا خبرت رو بگیریم ، خانم سعیدی گفت حالت بهم خورده و داریم لباساتو عوض می کنن ، خیلی اون لحظه هواتو کردم کاش اون موقع پیشت بودم ، فکر کنم بخاطره اون شربت خوشمزه ای که بهت می دم باشه ، آخه اون شربت سانستول رو بهت می دم که اشتهات باز بشه و تو مهد کودک یکم غذا بخوری، خانم سعیدی میگه تو غذا خوردن بهانه گیری می کنی و اونها مجبورن همه چیز رو رنده کنن بهت بدن ، چه کنیم دختر ما نازش بالاهه ، و خریداراش زیادن
دختر گلم ببخشید که نمی تونم بخاطره کارم صبحها پیشت بمونم ولی خودمونیم ها از زمانی که از اداره می یام تا شب حسابی جبران می کنی ، ای ناقلای مامانی
دوست دارم