رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

صحبت مامان با دخترش

1392/6/3 13:13
نویسنده : مامان
82 بازدید
اشتراک گذاری

خدا را شکر عزیزم حالت خیلی بهتر شده فکر کنم خارشت  کمتر شده  ،  بعضی اوقات شیطونی می کنی یواشکی میری یه گوشه و زخماتو می کنی وقتی بهت میگم چکار می کنی میگی دارم می کنم!!! و من باز باید بهت بگم دخترگلم نکن ، جاش میمونه و...

بعد می برمت جلوی آینه و کرم مخصوصی رو که دکتر داده برات می زنم تا جای زخمهات نمونه ، البته  به این هوا که دارم برات خال می گذارم و تو هم که عشق می کنی

یا به من میگی ، مامانی شبت ( شربت ) بخولم (بخورم) تا خوب بشم ، یا وقتی عطسه می زنی می گی ، سما خودم ( سرما خوردم ) قص بخولم ( قرص بخورم ) تا خوب بشم .

عاشق باز کردن قرص هستی ، البته این کار خیلی خطرناکه و همش باید حواسم بهت باشه ،   استرس  ولی فکر کنم خودت هم فهمیدی قرص چیز بدی اٍ ، فقط عاشق باز کردنشی و قرصها رو می ریزی تو سطل آشغال ، یا به من می دی

عاشق کیف من بیچاره هم هستی ، هر چی تو کیفم هست ، خالی می کنی ، پولهای توی کیفم رو می گیری همه رو پخشو و پلا می کنی ، چند روز پیش سکه پول رو به من دادی و گفتی مامانی بگیر ، البته بهت یاد دادم که سکه چیز بدی اٍ باید دست نزنی

چند روز پیش عکساتو از توی کیفم گرفته بودی آنقدر ذوق کرده بودی که نگو ، همش می گفتی این منم ، من ، اگر بدونی با چه کلکی عکسهارو ازت گرفتم ، عکس بابایی رو که کاملاٌ مچاله کردی و...

کنترلهای تلویزیون ، کولر و... رو می گیری و محکم ، تق ، تق روی میز تلویزویون می زنی که باطریهاش در بیان ، وقتی همه رو خالی کردی خیالت راحت می شه ، چسب هم فایده ای نداره ، آنقدر ناقلایی که بازش می کنی

وقتی قهر می کنی میری تو اتاق و در رو می بندی

خیلی کارهای دیگه می کنی که دیگه یادم نمی یاد .

خلاصه جیگر ما خیلی بلا شده ، دوسسسسسست دارررررررررررم عزززززززززیزززززززمقلب

راستی عزیز گلم از چند روزدیگه می خوام کمتر بهت شیر بدم ،  تو دیگه بزرگ شدی و دیگه باید غذا بخوری ، آخه من چه جوری تو رو از شیر بگیرم سوال خیلی خیلی وابسته به شیر مامانی هستی

خدایا کمکم کن که دختر گلم زیاد اذیت نشه     ایشالله

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)