20 ماهگی رها جیکر و کارهایش
این روزها خودم دیگه رها رو به مهد می بر م و خاله فاطی اش میره می گیرش ، فکر نمی کردم اینقدر زود به مهد عادت کنه ، صبح که می خوام ببرمش بهش اطمینان می دم که دنبالش میام و رها میگه باشه ، آخ قربون این دختر فهمیده ام برم من
وقتی به مهد می رسیم دستشو به سمت مربی اش باز می کنه البته با گریه ولی 5 دقیقه بعد که من رفتم ساکت می شه ، هنوز خیلی جا داره که آشنا بشه ، طفلی 5 روزه که رفته ، مربی اش میگه فقط به من می چسبه و از بغلم پاین نمی یاد ، اون میگه کم کم خوب می شه ، خدا کنه
حالا یکم از کارهاو شیرین زبونیاش بگم که دل همه رو برده
شب که می خواد بخوابه ، شب بخیر میگه ( البته خونه دیگه خاموشی زده میشه و همه باید بخوابن)
وقتی لباس نو تنش می کنم و گیره سرش می زنم میگه عسک یعنی مامانی عکس بگیر آنوقت خودش میاد نگاه می کنه
چند شب پیش موقع آب خوردن سرفه اش گرفته بود ، با یک حالت هیجانی پشتشو به باباش نشان می داد و می گفت پشت پشت یعنی پشتمو بزن ، باباش از خنده ریسه رفته بود
الان دیگه جملات چند کلمه ای میگه ، مثلاً ، اِ نکن دیگه ،اِ مال خودمه ، مامانی بده ، بخوابیم دیگه و... دیگه یادم نمی یاد
کلمه هایی مثل صهبا ، هستی ، دایی جون ، محجوب ، خیار ، گوجه ، موز ، زردالو و پسته و... درست ادا می کنه
کتاب رو ککا میگه
عمو پورنگ رو عمو پولنگ میگه
و...