ماجرای مهدکودک
این روزها صبح که می شه جدایی من و رها یکم سخت تر شده ، نزدیک مهدکودک که می رسیم میگه بریم پیشه مامانی ، مهد نه ، امروز به من چسبیده بود می گفت می خوام بخوابم ، ( البته این ، یکی از شگردهاشه ) خوشبختانه امروز خیلی راحتر از بغلم آمد پایین ، مربی اش میگه رها خیلی زود داره عادت می کنه ، و گریه هایش خیلی کم شده
خودمونیم اصلاً فکر نمی کردم که این قدر زود عادت کنه
البته من خیلی باهاش صحبت می کنم به هش اطمینان دادم که من یا خاله فاطی اش دنبالش می ریم ، این روزهای اول هم فقط چند ساعت به مهد میره تا عادت کنه ، دیروز مربی اش می گفت پلو با ماست خورده ، من از تعجب شاخ در آورده بود چون رها کلاً بد غذا می خوره ، امیدوارم تو ی مهد کنار بچه ها غذا خوردنش بهتر بشه
عزیز گلم خیلی دوستت دارم ، بدون که همیشه دلم باهاته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی