امان از این دختر خاله های شیطون
سلام به همه بخصوص دختر گل خودم
عزیز مامان دیروز طبق معمول بعداز ظهر ، هر کار می کردم از خواب بیدار نمی شدی ، قلقلک ، ناز کردن و شعر خوندن و... تا گفتم بیا بریم خونه مادرجون مثل جت پا شدی !! بعد از اینکه من کمی بیرون خرید کردم ، رفتیم خونه مادرجون ، دیانا و خاله جون محجوب هم اونجا بودن ، و تو خوشحال دیگه رفتین تو اتاق خاله فاطی و بیرون هم نیامدین ، یک لحظه که آمدم تو اتاق ، دیدم تو لباس خاله فاطی رو تن کردی و دیانا هم کفش و عینک بنده خدا رو ، و خاله فاطی هم شاکی و...
موقع رفتن هر چی گفتم بیا بریم ، در رو بستی گفتی نمیام ، خلاصه قرار شد بابایی دنبالت بیاد ، وقتی آمدم خونه یک ساعتی که گذشت زنگ زدم که ببینم چکار می کنی ، وای که صدای گریه دیانا و تو می آمد ، و من... کاشف به عمل آمد دو تایی رفته بودین دستشویی و تو دختر بلا زمین خوردی و لباسهات خیس شده بود ، و از آنجایی که لباس خونه مادرجون نداشتی ، لباس دیانا رو پوشیدی و دیانا هم که چرا لباس من رو پوشیده
وقتی خونه آمدی ، لباسهاتو عوض کردم و با بابایی دوباره رفتین لباس دیانا رو بهش دادین
راستی دیانا هم دستاتو لاک زده بود ، وای چه لاکی تمام انگشتات لاکی بود
امان از دست شما بچه های شیطون بلا