هفته معلم
سلام به همه و البته صد سلام به دخمل خوشگل خودم
عزیز مامانی ، امروز 13 آبان ، هفته معلم هست و من هنوز فرصت نکردم برای خانم سعیدی و وجیهه جون هدیه بگیرم ،مربی و کمک مربی مهد کودکت رو می گم ، خیلی سعی کردم که امروز با هدیه مهد کودک بری ولی چه کنم ، فرصت پیدا نشد آخه پنج شنبه بعداز ظهر برده بودمت نمایشگاه نقاشی و نمایش عروسکی بچه های بهزیستی ، فکر نمی کردم بایستی و نگاه کنی ولی خیلی خوشت اومده بود ، و تا آخرش با دقت نگاه کردی ، ( بچه ها لباسهای حیوانهای مختلف رو پوشیده بودن و می رقصیدن ) ، پریناز و عمه جون رو هم گفته بودیم بیان ، بعد از آنجا رفتیم خونه مادرجون و...
امروز مادرجون قراره زحمت خرید هدیه ها را بکشه ، آخ کی می رسه که خودت بزرگ بشی و معنی این روزها رو متوجه بشی و خودت برای خانم معلمت و بخصوص خاله جون فاطی ات هدیه بگیری
راستی دیشب شام همگی رفته بودیم خونه دایی جون غلامرضا ، حسابی با دیانا بازی کردی ، خوب بود ، خوش گذشت ، شب وقتی اومدیم خونه ، ساعت از 12.5 گذسته بود ولی نمی خوابیدی ، همش بهونه می گرفتی ، آب می خوام ، بیسکویت مادر می خوام و... بلاخره ساعت 1 شب بود که خوابیدی ، آخه هر وقت دیر می خوابی من و بخصوص بابایی نگران فردا می شیم ، چون خیلی سخت بیدار می شی و بابایی دیر به سر کارش می رسه ،
هر روز صبح ساعت 9 صبح به خونه زنگ می زنم که ببینم بیدار شدی یا نه ، اکثراً خودت گوشی رو می گیری و می گی مامانی سلام من دارم صبحونه می خورم و... آخ قربون سلام گفتنت بشم من
الان مادرجون زنگ زد و گفت برای خانم مربی ات ، کادوئی گرفته ، فردا می دم ببری
تا بعد عزیزم