مسافرت رها به ساری
چند روز پیش تصمیم گرفتیم من و رها جون بدون حضور باباش به مسافرت 2 روزه بریم ، آخه بابای رها جیگر بخاطره کارش نمی تونست همراه ما بیاد ، روز پنج شنبه(٢٨/٦/٩٢/) به همراه مادرجون و خاله جون رها پیش هدی رفتیم ، خیلی خوش گذشت در آنجا دیگر خاله جونها ( محدثه ، محجوبه ) هم آمدند روز بعدش هم دایی جون غلامرضا و... آمدند خیلی خوش گذشت مخصوصاً به این فسقلی ما که با دیانا و هلیا غوغایی به پا کرده بودند ، اسباب بازیها رو از دست هم می کشیدند ، جیغ و داد.....
صبح به بازار رفتیم وای چقدر تو خیابان و پاساژها این دو تا بدو بدو می کردند ( دیانا و رها ) ، کلی ذوق کرده بودند ، من هم همش باید دنبالشون می دویدم ، رها خانم که فکر کنم تو عمرش اینقدر بدو بدو نکرده بود آخه خانوم خانومها خیلی بغلیه ، و همش میگه منو بغل کن
شبش هم رفتیم سمت پل تجن ، آنجا هم خیلی بازی کردند ، تاب ، سرسره ، می خواستم قطار سوارش کنم ، رها خیلی تمایل نشون نداد و مسئولش هم گفت دختر شما نمی تونه سوار بشه ، دیانا تنهایی سوار شد . رها برای اولین بار سرسره تونلی سوار شد البته به همراه خاله جون محدثه اش !!! همش می گفت این چی بود؟ این چی بود؟ وای که چقدر خندیدیم
از سد هم دیدن کردیم ، کلی رها جیگر ماهی دید ، چند تایی هم عکس گرفتیم
راستی هدی جون به رها هم یک کفش روفرشی هدیه داد آخه رها دفعه اولش بود که خونش میرفت ، دایی جون غلامرضاش هم براش توپ و تفنگ خرید ، دست همشون درد نکنه
حرف آخر : این دو روزی رها جیگر حسابی از فرصت استفاده کرد تا تونست شیر مامانیشو خورد و تلافی چند روز قبل را کرد ، آخه تازه خانوم خانومها رو داشتم روزها از شیر می گرفتم که ناقلا دستم رو خوند ، حالا از امروز باز می خوام باهاش کار کنم خدایا کمکم کن