صحبت مامان با دخترش
عزیز گلم دیشب نمی دونم چت شده بود تا ساعت 1.5 شب نخوابیدی و همش بهانه می گرفتی ، کلی هم آخر شب گریه کردی ، آنقدر گریه کردی که فکر کنم بچه همسایه رو بیدار کردی آخه صدای بچه شون در آمده بود ! همش از بغل من به بغل بابایی می رفتی و بر عکس ، خلاصه خودت هم نمی دونستی چی می خوای ، بعد از کلی بهانه گرفتن و شیر خوردن ، روی بغلم خواب رفتی ، البته نصف شب هم چندین بار بیدار شدی ، الان که سر کارم یکم نگرانتم ، خدا جون دختر گلم مریض نشه ها
یکم از کارهای خوشکل و شیرین زبونیات بگم که وقتی بزرگ شدی قاه قاه بخندی
تازگیها هر چیز رو که می بینی می گی این چیه ؟ من هم باید همه رو جواب بدم ، وقتی به همه سئوالاتت جواب دادم ، باز دوباره همونها رو سئوال میکنی !
کلی صحبتهای قشنگ می کنه البته با فرهنگ لغت مخصوص خودت مثلاً
بغل ........ بخل
پارک .........پاک ( دیروز بردمن پارک و بهت می گفتم کجا بریم می گفتی پاک ، پاک - عباسی ( تاب تاب عباسی )
از تاب تاب عباسی ، فقط عباسی رو می گی
تازگیها بابایی رو بابا جون می گی
من رو مامان یا محبو جون می گی یعنی محبوب جون
سامان رو سا می گی
صهبا، هستی ، پوره ، گوجه ، خیار ، پاشو ، عمو ، این چیه ، سی دی و... ( دیگه یادم نمیاد ) درست ادا می کنی
همین الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم ، مادرجون زنگ زد و گفت داری گریه می کنی و مادرجون هم می خواد بره بیرون یک کار واجب داره ، پیش پرستار جدید هم نمی مانی
بعد از کلی صحبت کردن با مادرجون ، خاله جون و بابایی ، بابا جون تو رو به محل کارم آورد ، تو محل کار، اول غریبی می کردی ، من همه جای محل کارم رو بهت نشون دادم تا بدونی من روزها کجا می روم و تو دختر گلم را تنها میگذارم . بعد از نیم ساعتی که پیش من بودی ، مامان جون از بیرون آمد و بردمت خونه مامان جونت.
عزیزم ببخش از این همه رفت و آمد ، خیلی خیلی دوست دارم