امان از گریه های رها جیگر
بلاخره پنج شنبه رسید و قرار بود آن روز رها رو ببرم آتلیه عکس بگیرم ، کلی لباسهاشو گرفته بودم که با هر کدام عکس بگیرم ، با خاله اش هم هماهنگ کردم که با من بیاید ، برعکس رها آن روز خیلی دیر از خواب بیدار شد ، بعد از اینکه حاضرش کردم ، رفتیم ، آنجا علی و موژان منتظر ما بودند ، با کلی ذوق آماده اش کردیم ، ولی آنقدر گریه و غریبی کرد ، که نگو و نگذاشت عکس بگیره ، دست زدن و پا کوبیدن هم فایده نداشت ، همه اش می خواست بیاد بغل من ، البته تازگیها دخترم سرما خورده و یکم بی حوصله هم هست .
من که دلم خیلی سوخته بود ، چون دوست داشتم عکس جیگرم رو بگیرم به خودم دلداری می دادم و می گفتم ، چه می شود کرد ، بچه است دیگه
قرار شده سه شنبه دوباره ببرمش ، خدا کنه این دفعه سرحال باشهانشاءالله اگه عکساشو گرفتم حتماً در وبلاگش می گذارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی