پرستار جدید برای رها از زبان خودش
امروز صبح زود وقتی چشمامو وا کردم دیدم بغل مامانی داخل آسانسورم ، تازه یک خانومه هم کنارش وایساده بود . خیلی تعجب کردم ، آخه همیشه بابایی منو خونه مادرجون می برد.
مامانی داخل ماشین منو بغل خانومه گذاشت ، یکم ترسیده بودم ولی خیالم جمع بود که مامانی پیشمه
بعد با مامان جون رفتیم خونه مادرجون ، آنجا دیانا هم بود ، آخ جون دیانا ،باز پستونک منو نگیری .
دیشب مامانم به من گفت برایت پرستار گرفتم ، اما من معنی شو نفهمیدم ، فکر کنم این خانومه ، همونه که مامانی گفته باشه .
(٢٦/٢/٩١)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی