چند روز تعطیلی عید فطر
سلام به همگی
این چند روز تعطیلی عید فطر به خاطره شغل بابایی نتونستیم بیرون بریم ، ولی خوب بعدازظهر ها سعی می کردم بیرون ببرمت ، یه روز پارک ، یه روز پیاده روی و یه روز هم من شام پیتزا درست کردم ، و وسایل رو جمع کردم با بابایی و تو دخمل خوشگلم و البته نی نی کوچولو که تو دل مامانی هست رفتیم بیرون ، به تو که خیلی خیلی خوش گذشت ، آخه آنجا تاب و سرسره بود و حسابی بازی کردی ، بنده خدا بابایی دیگه خسته شده بود ولی بخاطره تو جیگر بلا ...
البته خانم خانم ها اصلاً پیتزا نخوردی ، نمی دونم چرا ؟؟ آخه خیلی خوشمزه شده بود
فردا آن روز باز به من گفتی مامان جون باز دوباره یه پیتزای خوشمزه دیگه درست کن بریم پارک ، و من گفتم باشه عزیزم ولی تو که پیتزا نخوردی ، تو گفتی نه ، خوشمزه درست کن من دیگه می خورم . آخ قربون شیرین زبونیت برم من
راستی اینو نگفتم آنروز که برده بودمت پارک ، پارک خیلی خیلی شلوغ بود شما هم که طبق معمول ، رفتی که سرسره بازی کنی ، سرسره اش بصورت تونلی بود و در جاهایی جای دید نبود ، هر چی اصرار کردم این سرسره رو نرو قبول نکردی ، و من هم بخاطره شرایطم نمی تونستم زیاد کنترلت کنم ، بعد از چند تایی که بالا رفتی ، هر چی صدات کردم ، جواب ندادی ، دیگه آمدم رو سرسره ، ولی باز ندیدمت ، دیگه داشتم .... وقتی از سرسره که پایین آمدم دیدم پایین سرسره پهلوی یه خانم وایسادی و داری گریه می کنی ، حسابی بغلت کردم این ماجرا 10 ثانیه هم طول نکشید ولی برای من یه عمر گذشت
اینگار وقتی بالای سرسره رفتی ، بخاطره جمعیت نتونستی جلو تر بری و از همان راه برگشتی و من طرف دیگه سرسره منتظرت بودم ، دیگه با خودم عهد کردم موقع شلوغی تنها پارک نیارمت .