اولین حضور رها در شب یلدا
دیشب همگی رفتیم خونه مامان جون ، عمه جون عاصمه، با کوچولوهاش آنجا بودند ، شب خوبی بود ، مخصوصا وقتی دختر گلم با ما بود ، همگی با هم عکس گرفتیم ، شیرینی و آجیل ، هندوانه خوردیم ، خلاصه خیلی خوش گذشت.آخر شب دیگه رها گریه می کرد ، باز مثل همیشه دلش برای خونه تنگ شده بود . دختر گلم رو بغل کردم آنقدر باهاش حرف زدم ، لالایی خوندم که خوابش برد.بعد همگی آمدیم خونه .
رهای نازنینم ، وقتی باهاش حرف می زنیم خیلی دقت می کنه و ساکت می شه ، تازه گیها هم خنده های صدا دار می کنه ، آخ مامانی قربون این دختر گل بره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی