خاطرات چند وقته گذشته
چند وقتی بود که نتونستم خاطرات جیگرم رو بنویسم آخه دسترسی به اینترنت نداشتم ، خیلی اتفاقها تو این مدت افتاد ، گلم خیلی بزرگ شده کاملا می خنده و من و باباشو می شناسه ، خانم خانوما بغلی شده ، دوست داره بغلش کنیم و او اطرافشو نگاه کنه ، خیلی کنجکاوی می کنه ، با دهانش صدا در میاره ، ١٤ روز دیگه سه ماهه می شه ،
دخترم روز عاشورا لباس سبز ی که ، هستی جون ، دختر دایی اش برایش آورده بود ، به یاد حضرت علی اصغر پوشید و از گلم عکس گرفتیم . خیلی خوشکل شده بود به زودی عکسشو تو وبلاگش می زنم
چند روز پیش هم فامیلهای بابای رها جون به دیدنش آمده بود ، مادرجون و مامان جونش براش کاچی درست کرده بودند . خیلی خوشمزه شده بود ، حسابی هم کادویی جم کرد . دست همه شون درد نکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی