امان از دست دندون های رها
عزیز گلم چند روزی که خیلی بی قراری می کنی ، میدونم دندونهای خوشکلت داره در میاد ، و حسابی داره اذیت می شی ، ولی اشکالی نداره عزیزم بلاخره تموم می شه .
دیروز حسابی منو و بابایی رو ترسوندی ، دیروز بعداظهر بابایی دید خیلی بدنت داغ شده ، و همش گریه می کنی ، یکم دست و پایت رو با پارچه خیس کردیم که خنک بشی ، ولی دیدیم هنوز تبت پایین نیامده ، سریع با بابایی رفتیم داروخانه و قطره استامینوفن خریدم ، به سختی می خوردی می دونم خیلی تلخه ، خلاصه بعد از اینکه بهت شیر دادم توی بغلم خوابیدی ، وای دختر گلم چقدر ناز می خوابی وقتی بیدار شدی ، سر حال شده بودی ، و باز شیطنت می کردی ، خیالمون راحت شده بود که حالت خوب شده ،آخه وقتی ورجه وجه نمی کنی ، بابایی خیلی ناراحت می شه و هی میگه دخترم رو چی شده
وقتی مطمئن شدیم که حالت خوبه ، آخر شب رفتیم خونه مامان جون ، آخه برای تبریک عید فطر هنوز نرفته بودیم ، آنجا حسابی شلوغ کاری می کردی ، خودمونیم ما ، دیوار راست رو میگری میری بالا ، از همه جا می خواستی بری بالا ، کلی از دست کارهایت خندیم ،
مامان جون هم چون اولین سال عید فطرت بود ، یک دست لیوان خوشکل بهت عیدی داد ، تازه گفت این لیوان رو دست نزن ، مخصوص رها جونمه ، وقتی بزرگ شد و می خواست عروس بشه (آخ جیگرشو بشم من )بهش میدی ، ما هم گفتیم به روی چشم
نصف شب باز دیدم تبت بالا رفته ، اول یکم دستو و پایت رو خیس کردم ، اما دیدم باز تب داری ، بابایی رو صدا کردم و دوباره قطره استامینوفن بهت دادیم ، خدارو شکر تبت پایین آمد و خوابیدی ، صبح که بردمت خونه مادرجون ، دیگه تب نداشتی ،
ای خدا جون دندونهای دخترم زودتر در بیاد که هم خودش راحت بشه هم من و ....
الهی آمین