عید قربون
سلام به همه دوستان و دختر گل گلاب خودم
امسال عید قربون قرار بود صبحش خونه مادرجون و ناهار خونه مامان جون رها بریم ، شب قبلش رها نیمه های شب همش از خواب بیدار می شد و می گفت سرم درد می کنه ، صبح که بیدار شد خیلی بی قرار بود و دائم گریه می کرد ، هر کارش کردیم چیزی نخورد ، و فقط می گفت سرم درد می کنه و تب داشت، هر غذایی که بهش می دادم پس می زد و نمی خورد ، نمی دونستم چکار کنم تا اینکه بعدازظهر باباش آمد و بردمش بیمارستان ، دکتر گفت گوشش عفونت کرده و کلی دارو ....
خلاصه دارو ها رو می خورد و بدون اینکه لب به غذا بزنه ، شبش گفت بریم خونه مادرجون ، برای اینکه حال و حواش عوض بشه رفتیم اونجا ، ولی باز بی حال ..........
فردای اون روز هم دیدم هیچ تغییری نکرده ، با صهبا ( دختر دایی رها ) بردیمش پیش یه دکتر دیگه ( دکتر ملاحی) گفت ویروسه و اصلاً گوشش عفونی نیست!! و همه دارو هاشو قطع کرد و گفت برای تبش شیاف بگذار
خلاصه وقتی خونه آمدیم بعد از اینکه کمی خوابید وقتی بیدار شد ، جلوش یه مقداری سیب گذاشتم خورد ،غذای مورد علاقه اش سبزی پلو و ماهیه ، اون رو هم براش درست کردم کمی هم از اون خورد ، نمی دونین چقدر خوشحال شدم ، همان موقع به فکر مادر و پدر هایی افتادم که بچه مریض دارن ، خیلی خیلی سخته ، خدا بهشون صبر بده و شفا عنایت کنه
این دو روزیه زندگی من و باباش رو بهم زده بود ، الان که می بینم خوب شده و باز همون دختر شیطون مامانی شده خیلی خیلی خوشحالم ، خدایا ممنونتم از این همه لطفی که در حق ما داری
الان چند وقتیه که من صبحها مهد کودک می برمش ، دیشب چون دیر خوابیده بود و نصف شب چند بار بیدار شده بود ، دلم نیامد صبح زود بیدارش کنم و قرار شد باباش اونو به مهد ببره ، وقتی صبح بهش زنگ زدم ، آنچنان گریه ای می کرد که نگو ، به من می گفت می خواستم با تو برم و... هر چی من باهاش صحبت می کردم نشد که نشد آخر سر تصمیم بر این شد که بره خونه مادرجونش ،
آخ چی بگم از این بچه ها ، که با گریه به خواستشون می رسند