رفتن به سینما
سلام به همگی و دختر گل وگلاب خودم
چند روز پیش رها جون خودم با دیانا ، هستی و خاله جوناش رفتن سینما ، تا فیلم شهر موش ها رو ببینن ، من به دلیل شرایط جسمی ام با هاشون نرفتم ، وقتی آمدن خیلی خیلی بهشون خوش گذشته بود و همش رها به من می گفت بازم بریم من می خوام با تو برم سینما ، خلاصه دیروز قسمت شد من و رها بریم سینما ، از آنجائیکه رها بعداظهرش نخوابیده بود فکر نمی کردم آروم بشینه ، عزیز دل مامان خیلی آروم بود و با دقت فیلم رو نگاه می کرد گاهی اوقات هم جلو جلو فیلم رو تعریف می کرد ، البته نیم ساعت آخر کمی خسته شده بود و می گفت بریم ، من هم موبایلم رو بهش دادم یکم پازل بازی می کرد ، یکم فیلم رو نگاه می کرد ، بعد از فیلم خیلی خوابش گرفته بود ، به من می گفت مامانی فقط می خوام بخوابم !!! غذا هم نمی خورم ، خوابم میاد
سریع رفتم خونه ، مثل هر شب ، شبکه پویا رو براش گذاشتم ، بعد از لالایی ، گرفت راحت خوابید
تازگیها رها، با لالایی آخر شب شبکه پویا راحت می گیره می خوابه ، هر وقت لالایی شروع می شه میگه مامانی من رو روی پاهات بگذار ، می خوام بخوابم
آخ قربون این دختر نازم برم من