دوچرخه رها جون
سلام به همگی خصوصاً به دخمل کوچولوی خوشگل خودم
رها خانم ، بلاخره بخت خرید دوچرخه ات باز شد و شنبه 17 خرداد ماه برات یک دوچرخه خوشگل خریدم ، یک دوچرخه مشکی - نارنجی ، برای خریدیدش خاله فاطی و دیانا هم بودن ، از دم مغازه تا خونه مادرجون روی دوچرخه نشسته بودین ، شما جلو و دیانا پشتت، خیلی ذوق می کردین، نمی تونستی پا بزنی و من هولت می دادم ، وای فکر کن تو خیابون من و خاله فاطی با دوتا بچه شیطون روی چرخ و....
خونه مادرجون که رسیدیم نمی گذاشتی دیانا جلو بشینه ، و دیانا گریه می کرد و تهدیدت می کرد می گفت من اصلاً با موبایل مامانم بازی می کنم و تو هم که عاشق بازی موبایلی ، زودی می رفتی می خواستی موبایلشو بگیری و... امان از این دنیای شما بچه ها
شب تا ساعت 12.5 شب روی دوچرخه بودی ، صندلی های تو هال رو هم جم کردیم که بتونی راحت بازی کنی ، بابایی خیلی کمکت می کرد یاد بگیری بلاخره آخر شب تونستی ازهال تا اتاق خواب خودت بری ، فردا صبح وقتی از اداره بهت زنگ زدم ، گفتی دارم چرخ بازی می کنم و بابایی داره بهم صبحونه می ده ، وای چطور بابایی راضیت کرده که از چرخ بازی دست برداری و بری مهد کودک ، بماند